خدایا....

ساخت وبلاگ
[ سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ ] [ 3:30 ] [ گنـــدم ]  |  یه مدته، شب که میشه حالم یجورایی آشفته و بد میشه!ترس و استرس آینده . به طور کلی ها، اینکه این مسیری که پا گذاشتم توش چی میشه واقعا!کارهای دانشگاه فوق العاده زیاد شده، نزدیک امتحاناست، آزمون استخدامی هم هست و من هیچ کاری نکردم براشون!یعنی وقت نمیکنم.اکثرا تا ۷ یا ۹ شب کلاس دارم.یسری کارای شخصی هست.ارائه ها هست ولاب لاب لابواقعا شدم کلاف سردرگم!کاش این هفته کارا روال بشه بتونم برنامه بریزم برا بقیه کارا:)+ فردا اگر عمری باقی بود، بیام جواب کامنت های پر مهرتون رو بدم خدایا.......
ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 17:50

[ یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲ ] [ 1:50 ] [ گنـــدم ]  |  یکم که نه، حس میکنم زیادی دارم ترسناک میشم :)درسته هیچی نمیگم، به نظر آروم شدم، اما درونم مثل یه فنر هر روز فشرده تر میشه :)از اینکه هر روز و هر شب به این فکر میکنم که نه هیچ دست آوردی دارم، نه سودمندم، نه دوست داشتنی، نه دوستی دارم و.... قلبم فشرده تر میشه خدایا.......
ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 21:27

[ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ ] [ 1:44 ] [ گنـــدم ]  |  # :)هیچ وقت، حاضر نیستم دشمنم هم رنجی که من میکشم یا هر رنج دیگه ای نصیبش بشه، ولی وقتی تو راه برگشت از دکتر، غصه ی توی صدای مامانو شنیدم که میگفت : چجوری دلشون اومد این حرفارو بزنند :)مگه خودشون مریض نمیشن؟همون موقع ، با صدای بلند، رو به خدا گفتم : خدایا به خودت قسم نمیخوام مریضی بکشن، نمیخوام این زجر و ضربه ای که مریضی مامان به ما و خانوادمون زد رو اونا تجربه کنند، ولی اگه قراره چون دنیا دارمکافاته و رنجی نصیبشون بشه، جوری باشه که بفهمن چه درد بزرگی با این حرف و کاراشون رو قلبمون گذاشتند خدایا.......
ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:37

[ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ ] [ 1:49 ] [ گنـــدم ]  |  ۱) اگر معلم بودید و یا معلم هستید، یک توصیه و یا تجربه ای که داشتید رو در قالب یک جمله بیان کنید :)۲) به نظرتون اگه معلم پرورشی بودید، چه فعالیتی برای بچه ها در نظر میگرفتید؟بجای اینکه برید سرکلاس و بگید بیاید داستان بخونید و...یه کاری که نتیجه بلند مدت داشته باشه؟ممنون میشم اگر نظری دارید کامنت کنید:)یکی از فعالیت هایی هست که باید ارائه بدم و هیچی ( بغیر یه مورد البته) فعالیت دیه ای یادم نمیاد :( خدایا.......
ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:37

امروز از همون اولِ اولش انرژیم در پایین ترین سطح خودش بود :)دوست نداشتم با هیچ کسی حرف بزنم :)نه اینکه نخواما، هر حرفم باعث گریه میشد :)تلخ بودم امروز مثه زهر :)امروز توی سلف عروس خالشو دیدم ، وقتی از کنارم رد میشد به دوستاش منو معرفی میکرد :)حس بدی میده ، خیلی حس بد میده. چون حس میکنی انگشت نمای تموم عالمی :)با هر لقمه ناهارم، بغضمو قورت دادم :)++ تو راه برگشت، مامان میگفت فلانی زنگ زد، میگفت خداروشکر دخترتو نجات دادی، چند روز پیش پسره باباشو تو خونشون کتک زده خدایا.......
ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:37